دیروز یاد یه صحنهای توی بچگیام افتادم که طبیعتا دخترعمهم هم توش بود. درمورد اینکه توی تابستون روزها بلند و شبها کوتاهه و توی زمستون برعکس. حرف میزدیم و شوهرعمهم که معلمه برامون توضیح میداد اونم توی مسیری پر از چمن و سبزه. اینکه من همراه عمه و شوهرعمه و دخترعمه چیکار میکردم خب به خاطر تنهایی و اینکه باید کسی تا عصر مراقب من میبود. خلاصه من مدام با خودم تکرار میکردم که یادم بمونه تابستون چجوره زمستون چجور. یادداشت (انسان طاغی) کامو
یادداشت (از شریعتی) دکتر سروش
یادداشت (وصیت خیانتشده) میلان کوندرا
توی ,اینکه ,میکردم ,زمستون ,تابستون ,خب ,تنهایی و ,خاطر تنهایی ,به خاطر ,خب به ,و اینکه
درباره این سایت