اولش بگم که کتاب بعضی جاهاش کلافهکنندهس و بعضی جاها جذاب و این کاملا بستگی به شناخت و مطالعهی آثار مورد بررسی کتاب داره. ضمن اینکه به نظرم درا از اون نویسندههاست که رمان فلسفی بنویسه بهتره تا مقاله.
درا در این کتاب که مقاله هست به هنر رمان و در کنارش موسیقی. میپردازه. و از آثار چند نویسنده و تحلیل شخصیتهای اون آثار و نقدهایی که بر آثار ذکر شده وجود داره نوشته.
رمان با توجه به اینکه متعلق به عصر مدرن هست، نویسنده ویژگیهای هردو رو مطرح میکنه و برای هر کدوم مثال میاره برای همین اگه اون آثار رو نخونده باشیم شاید فهم متن پایین بیاد.
در رمان مدرن، قضاوت اخلاقی به تعلیق میافته مثلا شخصیت اما بواری؛ دنیوی کردن یا فردگرایی، همزیستی مسالمتآمیز دورههای تاریخی در یک رمان، تاریخ رمان به مثابه کینهجویی از تاریخ. از ویژگیهای دیگهی رمان هست.
رمان مدرن با رابله و سروانتس شروع میشه.
در این زمینه به طنز در رمان، آثار رابله رو مثال میزنه. و صحنه های ، و ادغام واقعیت و رویا در کافکا.
فصل بعدی به موسیقی میپردازه. و موسیقیدانهایی مثل باخ، استراوینسکی. رو بررسی میکنه.
فصل سوم یک موضوع رو در ادبیات و رمان و هم در موسیقی بررسی میکنه. اینجا مثال همینگوی و فلوبر و یاناچک رو میزنه. سومی در موسیقی. درباره واقعی یا تئاتری و نمایشی بودن اثر. هر سه رو برای واقعگرا بودن اثر مثال میزنه و در مقابل آثار داستایوفسکی رو برای تئاتری و نمایشی بودن.
اگر بخوام خلاصهی اثر رو بنویسم وقت زیادی میبره و ممکنه در فهمش مانع بشه. در کل این اثر به بررسی رمان و موسیقی میپرداره و با هم مقایسه میکنه. و برای هر کدوم چند نویسنده و موسیقیدان رو معرفی میکنه و از این بین شخصیتهای رمان و آثار موسیقیدان رو بررسی میکنه. و نقدهایی که دربارهی اون آثار شده. مثلا کافکا، اثر آمریکا، شخصیت کا. و نقد از نقد برود درمورد کافکا.
به ویژگیهای نوشته در آثار نویسندگانی مثل رابله، سروانتس، کافکا، تولستوی، داستایفسکی، نیچه و و موسیقیدانهایی مثل استراوینسکی، باخ، بتهوون، یاناچک. میپردازه.
عنوان کتاب از جریان وصیت کافکا به دوستش برود گرفته شده که کافکا از دوستش میخواد بعضی نامهها و خاطراتش رو از بین ببره اما برود این وصیت رو عملی نمیکنه و اونها رو چاپ میکنه. اینطوری به وصیت کافکا خیانت میکنه. و یکی دو مورد دیگه از وصیتهای هنرمندان که توجهی بهش نشده.
ص۲۴۸ درا نوشته که: "با آدم مرده مثل آشغال رفتار میکنند یا مثل نماد. به هرصورت، به فردیت از بین رفتهی او یک جور بیحرمتی میشود."
"آه، مثل آب خوردن میشود از مرده فرمان نبرد. با وجود این اگر گاه وصیت او را اطاعت میکنیم، از سر ترس یا اجبار نیست، از آن روست که دوستش داریم، و نمیخواهیم مردنش را باور کنیم"(248).
بخشهایی از کتاب:
یک عقیدهی مهم و بنیادی: طنز رسم و عادتی به قدمت انسان نیست؛ ابداعی است که به تولد رمان برمیگردد. بنابراین طنز نه خنده است، نه مایهی خنده و نه هجو، بلکه نوع ویژهای از فکاهه است، که به گفتهی پاز (و این کلید درک جوهر طنز است) "به هرچه اشاره کند مبهم و دوپهلویش میکند(11).
در کتاب رابله قطعاتی وجود دارد که آن را به تمامی و از بیخ و بن به رمان تبدیل میکند: یعنی قلمرویی که در آن داوری اخلاقی به حال تعلیق درمیآید(13).
عزل خدایان از جهان یکی از پدیدههای ویژهی عصر جدید است. عزل خدایان به معنای الحاد نیست، به معنای وضعیتی است که در آن فرد، یعنی نفس یا خودِ متفکر به عنوان اصل و شالوده همه چیز به جای خود مینشیند. دنیوی کردن از از طریق رمان شدیدتر از همه است(15).
تاریخ بشریت و تاریخ رمان دو مقولهی بسیار متفاوتند. تصمیمگیری دربارهی تاریخ بشر با انسان نیست، مانند نیروی بیگانهای چیره میشود و انسان یارای مهار کردنش را ندارد، در صورتی که تاریخ رمان زاییدهی آزادی بشر، نوآوریهای کاملا شخصی او، امکانهای خود اوست. معنای تاریخ یک هنر با معنا و مفهوم خود تاریخ متضاد است. تاریخ هر هنری به دلیل ماهیت شخصیاش، کینهجویی بشر از غیر شخصی بودن تاریخ بشریت است(22).
قرن نوزدهم هنر ساخت را گسترش داد، اما قرن خودمان موجب خوشآهنگی این هنر شد(27).
او(مارکز) به من گفت: "این کافکا بود که به من نشان داد میشود جور دیگری نوشت". "جور دیگر" یعنی: نفوذ در مانع راستنمایی، نه برای فرار از دنیای واقعی (کاری که رومانتیکها میکردند) بلکه برای درک بهتر آن(50).
ایدهی امروزی در باب ملودی (دربارهی آنچه یک ملودی زیبا را میسازد) به دست زیباشناسی کلاسیک شکل گرفت.
با این حال این که آثار موتسارت ملودیکتر از آثار باخ است حقیقت ندارد؛ موضوع فقط این است که ملودی او متفاوت است(69).
گویی فوگ باخ با وادار کردنمان به تعمق دربارهی وجودی که ورای ذهنگرایی است، قصد داشت کاری کند که حال و هوایمان، شور و شوقها و دردهایمان و خودمان را فراموش کنیم؛ و گویی که از سوی دیگر، ملودی رمانتیک میخواست ما را به درون خودمان پرتاب کند، تا خود را به شدت هرچه تمامتر احساس کنیم و هر آنچه را که در بیرون است، از یاد ببریم(70).
بنا به یک اعتقاد همگانی، آدم در لحظهی مرگ گذر سراسر زندگی خود را برابر چشمهایش میبیند. در آثار استراوینسکی، موسیقی اروپایی تاریخ هزارسالهی خود را به یاد میآورد، موسیقیِ او واپسین رویا پیش از شروع خواب ابدی بیرویا بود(73).
بشر آرزوی جاودانگی دارد، اما فقط به بدل آن میتواند دست یابد: به لحظهی وجد و خلسه (82).
مخالفانش، مدافعان موسیقی بیان احساسات که از "عمل عاطفی" بینهایت محتاطانهی او (استراوینسکی) غضبناک شدند و او را به "فقر احساسات" متهم کردند، خود اینقدر احساس نداشتند که احساسات جریحهداری را که در پس آوارگی او در سراسر تاریخ موسیقی نهفته بود، درک کنند.
این اما تعجبآور نیست: هیچکس بیاحساستر از عوام احساساتی نیست. یادتان باشد: "بیاحساسیای که زیر سبکی مالامال از احساسات پنهان شده است" (94).
داستان شکل کوچک رمان است؟ بله. میان داستان و رمان آن تفاوت هستیشناسانه که میان رمان و شعر، یا رمان و تئاتر است، وجود ندارد (140).
در آثار داستایوفسکی، هویت شخصیتها در ایدئولوژی شخصیشان است که کم و بیش دقیقا رفتارشان را تعیین میکند. شخصیتهای تولستوی در جنگ و صلح نیز عقلانیت غنی و بسیار پیشرفتهای دارند، اما عقلانیت آنها متغیر و بیثبات است، با طوری که ناممکن است آنها را بر حسب ایدههایشان که در هر مرحله از زندگیشان تفاوت میکند، توصیف کرد(1).
در آثار تولستوی، بشر وقتی بیشتر خودش است که توان، تخیل و هوشمندی دگرگون کردن خودش را داشته باشد.
به عکس، آدمهایی که میبینیم عقیدهشان را دربارهی لنین، اروپا و غیره تغییر میدهند، عدم فردیتشان را نشان میدهند این تغییر هیچ بجز انطباقی بیلطف با تغییر روح زمانه نیست. آنها نه به دلیل نزدیکتر شدن به خویشتن فطریتر، بلکه برای ادغام شدن در دیگران تغییر میکنند؛ تغییر کردن میگذارد که بیتغییر بمانند(190).
دوست کسی است که با او در تمام اسرارتان شریک میشوید، و به نام دوستی حتی حق دارد برای دانستن آنها پافشاری کند(231).
با آدم مرده مثل آشغال رفتار میکنند یا مثل نماد. به هرصورت، به فردیت از بین رفتهی او یک جور بیحرمتی میشود."
"آه، مثل آب خوردن میشود از مرده فرمان نبرد. با وجود این اگر گاه وصیت او را اطاعت میکنیم، از سر ترس یا اجبار نیست، از آن روست که دوستش داریم، و نمیخواهیم مردنش را باور کنیم"(248).
خیلی وقت پیش، تحت تاثیر رمان نخلهای وحشی فاکنر قرار گرفتم. زن در پی سقط جنینی سهلانگارانه میمیرد، و مرد به موجب محکومیتی ده ساله در زندان به سر میبرد؛ قرص سفیدرنگ حاوی سم را برایش به سلولش میبرند؛ اما او به سرعت فکر خودکشی را رها میکند، چون تنها راهی که میتواند زندگی زن را طولانیتر کند، این است که در ذهن خود نگهش دارد.
"وقتی او نیست شد، نیمی از حافظهام نیست شد، و وقتی من نیست شوم، تمام خاطره نیست خواهد شد.با اندوه اندیشید، بله، و دیگر هیچ چیز مایهی اندوهم نخواهد شد." (248_249).
خاطره، حضور متوفی را به ما بازنمیگرداند؛ خاطرات فقط تاییدی بر غیاب او هستند، در خاطرات، آدم متوفی فقط گذشتهای است که رفتهرفته رنگ میبازد، عقب میرود، و دور از دست میشود.
با این حال اگر نتوانم کسی را که دوست داشتهام مرده تلقی کنم، حضور او چگونه متجلی خواهد شد؟
در وصیتنامهی او که از آن خبر دارم و به آن وفادار خواهم ماند(249).
#میلان درا، وصیت خیانتشده، فروغ پوریاوری، نشر ثالث، چاپ اول1398.
رمان ,رو ,آثار ,تاریخ ,مثل ,موسیقی ,است که ,رمان و ,را به ,که در ,میکنه و ,آشغال رفتار میکنند
درباره این سایت